ابر، خون گریه می کند و باد، شروه می خواند. ماه، سرگردان، کوچه پس کوچه های آسمان را شیون کنان می دود. فضای آسمان مکه گویی آکنده از اندوه است. کعبه نیز دیگر بر فرشته ای لبخند نمی زند، مگر می توان چهره نورانی رسول خوبیها را، غمگین دید و بی تفاوت بود؟!
هنوز چشم های اشک بار پیامبر خدا -صلی الله علیه و آله- از بدرقه همیشگی عموی مهربانش "ابوطالب" تَر بود. هنوز قلب مهربان محمّد -صلی الله علیه و آله- تسکین ندیده بود که شمع نگاه خویش را بر بالین بستر فراق خدیجه -علیهاالسلام- یافت.
صدای لرزان بانوی بزرگ اسلام، و موج های مکرر اندوه بود که بر شانه های شکوفه پوش پیامبر -صلی الله علیه و آله- می کوبید و از یاس های مأیوس، فریاد فاطمه -علیهاالسلام- می تراوید که هر لحظه بر بی قراری اش افزوده می شد. خانه، بوی کوچ می داد و چشم های محمّد -صلی الله علیه و آله-، بوی باران.
پیامبر -صلی الله علیه و آله- در گوشه ای نشسته بود و برخاستن جان خویش را می نگریست و می گریست.
مگر می شود آسمان دل خاتم الانبیاء نگیرد؟! مگر میشود سیل اشک پیامبر خدا، از گوشه چشمان نازنینش به راه نیفتد؟
او خدیجه اش را از دست می دهد. همراه خوشی ها و ناخوشی های زندگی اش.
وقتی که آن بانوی مکرمه، مَحرم روز و شب رسول خدا شد و روشنای خانه او، پا به موسمی گذاشت که تا پایان عمرش از توفان و صاعقه و سختی های بیش و کم خالی نبود، شانه به شانه رسالت، تمام تنگناها و مصیبت ها را دید و صبر کرد و مرهم زخم های دل پیامبر -صلی الله علیه و آله- شد و قوت بازوانش.
او در سایه همسریِ پیامبر خدا، هرگز لب به شکایت باز نکرد و جز رضای خدا و رسولش، آرزویی نداشت. با تمام ثروت و بضاعت سرشار خویش، تسلیمِ جوانمردیِ تهی دستی شد که تنها سرمایه اش، پاکدامنی و عصمت بود. خدیجه –علیهاالسلام- برای دین خدا و در راه رسول او، از دنیا چشم پوشیده و غرق در جمال نور، کوله باری از زخم زبان قریش را لِه کرد، و پر افتخار، خود را همسر وفادار "محمد امین" نامید تا یار و یاور رسالت او باشد و نامش در پیشگاه حق، در صف اولین زنان بزرگ عالم درآید.
نازپرورده قبیله قریش، نخستین دلی بود که در برابر اسلام، سر تسلیم و بندگی فرود آورد و با سلاح صبر و سپر امید به آینده روشن اسلام، به مصاف زنان مکّه می رفت و آنها را از کویر سوزان دل و فقر معنوی سرزمین جانشان باخبر می کرد؛ همان زنانی که در کوچه های شهر مادیّت، با خارهای سرزنش، دل خدیجه –علیهاالسلام- را بارها و بارها زخمی کردند. آنها که با تیر ملامت و گوشه کنایه هایشان، قلب او را مجروح کردند: "خدیجه ثروتمند کجا، و محمّد فقیر کجا؟!"
پیامبر -صلی الله علیه و آله- برافروخته شد و فرمود: «خاموش عایشه! دیگر هیچگاه درباره آن بانوی بزرگ چنین روا مدار که در زمانی که همه مرا تکذیب کردند، خدیجه مرا تصدیق کرد و در آن هنگام که هیچ کس به رسالتم ایمان نمی آورد، خدیجه نخستین زن مومن اسلام شد و تمام ثروتش را در کف آئینم نهاد»
اما بانوی آفتاب را سکه های زر، مسخّر نکرده بودند و روح حقیقت بین او، نشر اسلام را ارزشمندتر از حصر اموال در چند روز دنیای فانی می دانست.
کجا تاجری را دیده اید که تمام سرمایه هایش از مال و خاندان و شهرت و اعتبار خویش را رها کند و در عوض آن، مهر پیامبری را بخرد که جز غم مهجوری و غریبی، ارمغان دیگری برایش نخواهد داشت.
بی جهت نیست که او محبوبه دو دنیای پیامبر -صلی الله علیه و آله- است!
او تنها یک همسر برای رسول خدا نبود، که هم سرِّش بود، انیس و قرین غربت هایش بود. در عطش دعوتهای نبوی، چشمه های معنوی و مادی خود را به روی پیام های تشنه و آسمانی پیام آور خدا گشود.
دین حق، با شمشیر علی -علیه السلام- و یاری ابوطالب و داشته های خدیجه –علیهاالسلام- روی پای خود ایستاد.
اگر نبود همراهی دستهای بخشنده او در لحظه به لحظه ی رسالت نورانی احمدی، شاید طفل اسلام، در "شعب ابی طالب" به بلوغ خویش نمی رسید. در آن روزهای سوزان و شبهای هراس آور سخت که مومنان با هسته خرما، راه بر گرسنگی خویش می بستند.
چه زیباست که نام خدیجه –علیهاالسلام- در تاریخ اسلام، تفسیر اولین زنی است که اسلام آورد و محمد - صلی الله علیه و آله - را در سراشیبی دلهره های رسالت، باور کرد.
بانویی که شرافت، آیینه رفتار او، و نجابت، نشانه شرافتش بود. او که خداوند، وجودش را مایه پیوند امامت و رسالت قرار داد و بزرگترین هدیه و گوهر این جهانی و آن جهانی را برای رونق بازار روشنگری، دریافت کرد و مادر فاطمه –علیهاالسلام ـ همان معمای خلقت افلاک شد.
بانویی که بهشت، از همسایگی او به خود می بالد، و زمین، در سخاوت و کرامت و شهامت و شرافت، بانویی نظیر او به خود ندیده است.
او که در شب معراج، جبرئیل از جانب خود و خداوند، به وسیله شوی گرامی اش، بر او سلام فرستاد و آن هنگام که نان و خرمای همسر را تا غار حرا می برد، جبرئیل از تماشای منظره عاشقانه او، چنین پیام آورد که:
«یامحمد! بر خدیجه از جانب پروردگارش سلام برسان و او را به خانه ای از زبرجد در بهشت بشارت ده»
حق بود اگر هیچ یک از همسران پیامبر -صلی الله علیه و آله- به جلالت شأن او نرسند و مهر و محبت رسول خدا نسبت به هیچ کدامشان به اندازه او، بی اندازه نباشد که عایشه، روزی گفت: «چرا این همه از خدیجه میگویی، در حالی که او پیرزنی بیش نبود؟!» و پیامبر -صلی الله علیه و آله- برافروخته شد و فرمود:
«خاموش عایشه! دیگر هیچگاه درباره آن بانوی بزرگ چنین روا مدار که در زمانی که همه مرا تکذیب کردند، خدیجه مرا تصدیق کرد و در آن هنگام که هیچ کس به رسالتم ایمان نمی آورد، خدیجه نخستین زن مومن اسلام شد و تمام ثروتش را در کف آئینم نهاد.»
آری، حجاز هنوز سرشار از لحظه لحظه ی ایثار خدیجه –علیهاالسلام- بود و لبریز از عطوفت ابری او.
و ای کاش می ماند تا شاهد فتح مکه باشد و صدای رسای اذان بلال را که بر بام بلند کعبه آوای رسالت نبوی را سر داد، می شنید و "هبل"، این شوم پوشالی را تکه تکه شده و افتاده بر قدم های رسول خدا می دید.
اگر نبود همراهی دستهای بخشنده او در لحظه به لحظه ی رسالت نورانی احمدی، شاید طفل اسلام، در "شعب ابی طالب" به بلوغ خویش نمی رسید. در آن روزهای سوزان و شبهای هراس آور سخت که مومنان با هسته خرما، راه بر گرسنگی خویش می بستند
حال پیامبر -صلی الله علیه و آله-، آخرین خواهش خدیجه –علیهاالسلام- را به خاطر می آورد که از همسرش خواست، تا برای خدا از پای نیفتد و در کنار علی -علیه السلام- بایستد و به خاطر فاطمه –علیهاالسلام-، چشمهای مادر را ببندد تا با خاطری آسوده، به آرامش عمیق ابدی بپیوندد.
امّا خدیجه –علیهاالسلام-، هرگز رنج تنهایی را بر پیامبر -صلی الله علیه و آله- بر نمی تابد و دختر کوچک خویش را به تیمارداری و غمخواری پدر می گمارد در لحظه های خاکستر و سنگ و دشنام.
و اکنون روزی است که میهمانی رمضان، بی حضور خدیجه –علیهاالسلام- بر محمد-صلی الله علیه و آله- طی شد و این فاطمه –علیهاالسلام- است که بازار اشک، در چشمانش رونق گرفته و بر مزار غریبانه مادر با او وداعی جاودانه می سراید:
مادر! رفتنت غمی است بر دل و اشکی در چشم من و پدر. قسم به خدایی که به من قدرت داد تا در رحم با تو سخن بگویم و سبب آرامش تو باشم و سوگند به نوری که از تو زاده شدم، پدرم را تنها نخواهم گذاشت. و این پیمانی خواهد بود، میان ما سه تن...
لحظاتی نگذشت که جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: «ای رسول خدا! پروردگارت میفرماید سلام مرا به فاطمه برسان و بگو: مادرت در خانه ای بهشتی است که بند بند آن از طلا و ستون هایش از یاقوت سرخ است و در کنار آسیه (همسر فرعون) و مریم دختر عمران به سر می برد».
و رسول خدا، خود، دل شکسته و نالان، دل جوی فاطمه ی غمگینش است.
و اکنون تو از اوج معرفت و عظمت آن بانوی بزرگی که استواری امروزِ بنای دین، از برکت خشتِ نخستینِ اوست که همه هستی خویش را در راه خدا و رسالت رسولش فدا کرد، متحیر می مانی و بی اختیار، درودی خالصانه از تار و پود وجودت نثار روح آسمانی اش می کنی:
سلام بر تو ای نور کبری، ای نیّره عظمی!
سلام بر تو ای خدیجه، مادر زهرا !
سلام بر تو و تربتی که تو را در بر گرفت...